گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

سبب خیر شدیم دیگه...

عموی بچه ها که مجرد هم هستن داشتن توی فست فود غذا میل می کردن که یک خانومی میان و درخواست کمک می کنه و می گه برای شیرخشک بچم می خوام ایشون هم یاد برادرزاده هایشان می کنن و هرچی توی جیبشون داشتن به اون خانم کمک می کنن.  خدا قسمت کنه همیشه سبب خیر باشیم . ...
22 مهر 1393

مأموریت

چند روزی بابا سعید مأموریت بودن و ما هم چون مامانم سفر بودن رفتیم و خونه مامانه را بهم زدیم واقعا !! خیلی شلوغ کردین. در اولین مرحله که میزها جمع شدن ... بعد مبلها جا به جا شدن که جای میزهای عسلی را پر کنن... دراور که خدا رحم کرده این چند روز روتون برنگشته فکر کنم جای لباسها بین کشوها هم جا به جا شده باشه...  هیچ چیز در امان نبود از کاور مبل گرفته تا تلویزیون . یک میز گذاشتیم جلوی تلویزیون که در امان بمونه اما ازش بالا می رفتین و روش می شستین و... گاهی هم با ماشینهاتون بازی می کردین... گاهی هم دعوا. اینجا دو ترکه سوارتون کردیم اردلان با سر میزد به اشیا که بیاد پایین. ...
19 مهر 1393

یک اتفاق قشنگ

عصر جمعه توی خونمون بودیم که ارشیا روی پاهام بود و اردلان بغلم و هردو شیشه شیر توی دهنشون بود که شیشه اردلان افتاد بالای سرش روی زمین ارسلان هم همون نزدیکی بود تا بیام و با دست مخالف شیشه شیر را بردارم که ارشیا اجیر نشه دیدم ارسلان با مهربونی شیشه شیر را داره می کنه توی دهن اردلان و اردلان هم همکاری می کنه و با دست هم شیشه را می گیره ، ارسلان که خیالش راحت شد شیشه گرفته شده رفت و دوباره نشست پشت در آشپزخانه منتظر باباشون... چقدر صحنه شیرینی بود برام خستگی هام از صبح تا عصر به در شد ... دوست دارم پسرهایم همدیگر را حمایت کنن دوست دارم مثل کوه پشت سر هم باشن چون معلوم نیست پدر و مادر تا کی زنده هستن که حامی بچه هاشون باشن. خدایا شکر ...
12 مهر 1393

ناخن اردلان

گفتم اردلان دستش لای در موند اما بهش رسیدیم سیاه نشد ، بابا سعید همون موقع گفتن که ناخن اردلان می افته اما چون سیاه نشد بعید می دونستیم یک ماه بعد طی دو روز افتاد. بماند که چقدر غر شنیدم و چه تهمتها... ...
12 مهر 1393

جمعه چه خوبه!

برای ما جمعه ها تنها روزی هست که از خونه بیرون می ریم و رنگ آسمون را می بینیم اونم اگر جایی دعوت باشیم . این جمعه هم خونه عزیز مریم بودیم . خدا حفظشون کنه هیچ آدمی مهربونتر و تو دار تر از این خانم ندیدم. بچه با بچه های فامیل بازی کردن مخصوصا کیانا و کیوان که خواهر و برادر بودن و بچه ها را خیلی دوست دارن و بچه های ما هم با اونا ارتباط برقرار کردن به من هم خیلی کمک کردن . کیانا توی عکس پایین هست پهلوییش هم طه که دو سال از بچه ها بزرگتر است . اینجا بچه ها خیلی خسته و خواب آلود بودن چون شب ساعت 2 که بهتره بگم صبح خوابیدن و ساعت 10 هم از سر و صدای من بیدار شدن آخه می خواستم زود برسیم و از حیات خونه استفاده کنیم که به ظهر نخوریم اما هوا حقیقتا ...
12 مهر 1393

ای کاش...

ای کاش بعضیها می دونستن منم خسته می شم . ای کاش بعضیها می دونستن منم لحظات خصوصی می خواهم اما از بچه هام خسته نشدم . ای کاش بعضیها می دونستن من از خدا سه قلو نخواستم هدیه خواستم خداهم برام سنگ تموم گذاشت. ای کاش بعضیها نذارن نوگلام شاهد و غمگین قطره های... ای کاش بعضیها یادشون می آمد که بچه بچگی می خواد. ای کاش به جای اینکه بعضیها بگن بغلیشون نکن، می گفتن محکم بغلشون کن قبل از اینکه دیگه نیان بغلت دیگه توی بغلت جا نشن، خوب بوشون کن قبل از اینکه توی بوی ادکلن گم بشن. ای کاش به جای اینکه بگن باید از یکی حساب ببرن ، می گفتن باید به یکی اعتماد کنن برای درد دلاشون برای مشورت کردن . ای کاش وقتی که اولین بار که بهشون فرنی می ...
12 مهر 1393

خدایا کمک کن کم نیارم

خدایا کمک کن فقط زیبایی ها را ببینم ... خدایا قدرت بده ، روحیه بده ، توان بده ، از همه مهمتر عشق بیشتر بده. کم که میارم ، دلم می گیره اونوقته که چندتا قطره ... چه قدرتی داره ، چه انرژی ای نمی دونم خدایا انرژی بده کم نیارم. گاهی اونقدر بچه ها را توی بغلم دارم که دلم می خواد 5 دقیق هم که شده بغلم خالی باشه . بچه ها فوق العاده بغلی شدن ، قربونشون برم آخه دیگه از کی محبت بخوان. خدایا ممنونم بخاطر ؛                             قدرت دیدن تا روی چون ماه فرشتاهم را ببینم...                        ...
12 مهر 1393

بچه ها با هم می خوابند؟

این سوالی هست که خیلی ها می پرسند. باید گفت اگر باهم نخوابند هم با هم بیدار می شوند. وقتی یکی خوابه آنقدر میرند بهش می چسبند و می شینن و وول وول می کنند که بیدار شه . اگر نذارم توی اولین فرصتی که می دونند کوتاه خواهد بود می رن و رسما تکونش می دن . اگه نذارم رسما می رن می زنن توی گوشش . اگر از اتاق ببرمشون بیرون و بچه خواب را توی اتاق بذارم آنقدر به در می زنن و گریه می کنن که  بنده خدا می بینه سنگین تره بیدار شه خوابی که نداره   ...
10 مهر 1393